حسین نام من و شعر من نشانهی من
و کربلا سفر سرخ و عاشقانهی من
جهان در طبع خود تلخ است و با شیرین نمی سازد
رفیقم، رنج دی با شور فروردین نمیسازد
رئوف باشد اگر چشمهایت اینگونه
تمامِ زنجرهها جانگداز صف بکشند
چه میشد چلچراغ کوچه ما زود بر میگشت
به پایان شب تاریک و قیراندود بر میگشت
پیشانیام را میبوسی و قسم میخوری
آخرین زنی هستم که دوستش خواهی داشت...
بیپناهیهای ما همزاد اسرائیل نیست
هر کسی آواره شد، همدست آن قابیل نیست
اولین زنی که مرا بوسید
لب های تو بود...
دست از تو می شستم کف صابون پر از خون بود
پیش اناری گریه کردم خون پر از خون بود
صبح...
صلح رفتن بود...
انگشت هایم را درون پاکت سیگار
ماندم که شاید قسمت آن زن شود روزی
نگذاری بشود قسمتم امسال هم آه
جاده می خواندم ای پای سفر، بسم الله
مثل آسمان، اسیرِ صوت دلنشین توست
این جماعتی که یا حسین در کمین توست