نه شرم است و نه محتاج بهانه
شکست دل در این آیینهخانه
برخیز خیزابهی خزیده در آغوش آبها؟
مستی بِآفرین و دلِ صخرهها شکاف...
یک حرف نخواندیم در این کهنهخبرها
جز قصهی تکرار اگرها و مگرها