آخ ای دندههای در دَوَران، منم این روزگار سرگردان
صبر کن مانده جای پاهایم، از جنوب تو تا به کُردستان
همراه مرغ مسافر پیغامی از گرمسیر است
میگوید: «اینجا نمانید، این خاکدان زمهریر است»
بر روی تاقم چند پاکت قرص تسکین است
غلتیدهام روی اتاق و پرده پایین است