مادر شکوه ى خانه هفت آسمان تویی
دریای نور در دل صد کهکشان تویی
پیچیده در پیراهن من بوی پاییز
احساسهای نوبر و نوجوی پاییز
حتی «هما» نشست بر این بام و بوم شد
«پروانه» پر فشاند در این شام و شوم شد
عرق شرم بر لبش سم شد
در نگاهش جهان جهنم شد
کاش عاشق میشدی بر بی وفایی، مثل من
تا پشیمان میشدی از آشنایی، مثل من
هوس ندارم و در سینه آرزویم نیست
سکوت کردهام و شوق گفتگویم نیست
نباشی هر شوم یلدایه پاطو
قد از مه غم رفیق رایه پاطو
زمستان تر از آنم که بهارم را بگیری
از این بی چیزی ام دار و ندارم را بگیری
بهار خلسه ی فصلِ خزان من بودی
نسیم خوش خبر داستان من بودی
میکوشم به یاد بیاورم تو را چون گرمای آخر بهار...
چون خوشه سنگین از گندم در مزرعه کنار جاده...
میزد کنار خیمه پر و بال خواهرم
می رفت وقت آمدن از حال خواهرم
به كدام دل از اينجا به مسافرت برايم
كه در اين جزيره رگ و ريشه كرده پايم