پس از تا سوختن گرما و گرما
چو سکری سرد میپیچید در ما
عبور می کند از کوچه های وحشتناک
حدود نیمه ی شب بوی خسته ی تریاک
گفتم ز چه رو بسان نی نالانی
ای اشتر مست شعر من جولانی
عاشق نباشی حس باران را نمیفهمی
فرق قفس با یک خیابان را نمیفهمی
دریاها دهان باز کرده اند برای فرزندانت
درخت ها سیم خاردار روییده اند
نوروز از راه آمده بر تن گلسرخ
همراه با آلاله و سوسن گلسرخ
از پنجره میدید که چاهی است به راهم
لبخند به لب داشت که راهی است به چاهم
بیگریه و سوز و ساز محزون خفته
چون عاشقِ یار مرده در خون خفته
دختر گرسنه گفت: نان
مادری که روی قرص ماه را ندیده بود...
فرو مرده چراغ آسمانه
بر افتاده شکوه آشیانه
چه زود ریخت پر و بالم؛ ای بهار جوانی!
فسرد و یخ زد و خشکید شاخسار جوانی