اگر قرار شده حال من به هم بخورد
به حکم حضرت معشوق لاجرم بخورد
در آن یلدای نا امیدی این چه صدایی بود
که مرا به سوی نور فرا خواند...
هر چند شبم شبِ چراغان هستم
مانند فلک ستاره باران هستم
صد بار در میانهی آتش در آمدی
ققنوسوار سوختی؛ اما بر آمدی
گیجم شبیه سرنوشت مبهمت کابل
بغضم شبیه کوههای محکمت کابل
سوار آمده بود و پیاده راهی بود
نشانیای که نشان داد اشتباهی بود
این روزها اگر وطنم درد میکشد
حس می کنم تمام تنم درد میکشد
شقایق چیده می آید گل اندام
وطن خندیده می آید گل اندام
معما بود مرگ ای طفلکم اما تو حل کردی
شرنگ تلخ را در کام، احلی من عسل کردی
دروغ نبودی اما اهمیت نداشتی
پسله های خانه را دیده ای؟
زمانه بعد تو دنیای غم برایم داد
چنان که در دل آیینه رفته ام از یاد
همین که چشمهایش را به یکباره به سویم ریخت
عرق؛ چون جسمِ افتاده در آب از چارسویم ریخت