تو سزاوار روز نیکویی ای که همواره بهتری از من
شهر را آب با خودش میبرد پل شدم تا که بگذری از من
من میتوانم جبر را به سه قسمت تقسيم كنم
روزی سه وعده آن را بخورم...!
نشانی از شکوه بامیان داشت
غمِ آوارگی، پروای نان داشت
اگر به خانۀ من میروی بهار بياور
سبد سبد گل نارنج از آن ديار بياور
ای فرصت آیینهای درنگ
در شبهای خاموش تماشا...
گفتی گلوی باد خسته است
دستی که میگشود گلو را...
بدهکارم به مستی، روزهایی را که هوشیارم
از آن بدتر به عزرائیل، چندین جان بدهکارم
در تو هزاران وطن هنوز بیدار است
محبوب من!
خشکیِ چشمانم دلش باران طلب دارد
امواج فریادم دلش طوفان طلب دارد
دو لبخند غزل، رقص سپیده مریم و یلدا
دو سیبی باغ همسایه که میرقصند در دریا