داستان کوتاه «دوجانه»

داستان کوتاه «دوجانه»

بلندی اقبال کارش را کرد. فاصله ی من تا زمین کوتاه شده بود که پایم لغزید. زودتر از این سنگ زیر پایم را خالی میکرد،

داستان کوتاه «سال سده»

داستان کوتاه «سال سده»

یک‌ سال پیش وقتی خانه را ترک کردم. آسمان گلشهر در کسری از ثانیه به ابر نشست. از پله‌ها به پاگرد سرازیر شدم. دانه‌های ضعیف

داستان کوتاه «اسب رئیس جمهور»

داستان کوتاه «اسب رئیس جمهور»

در کوچه ی هفتم (1) مثل سگ می‌دوند بی‌ریشه‌ها. “حرامزاده ها دیگر پشت من نیایید. شماها از طالب پست‌ترید. شما را به همان اسب تروا

داستان کوتاه «پرواز»

داستان کوتاه «پرواز»

دانه های برف آرام و رقصان خاکسـتری آسـمان را بـه خاکسـتری آسـفالت خـاك گرفته وصل می کردند. بعضی شان روی شاخه های لخت و خاکستری

داستان كوتاه «تابلو»

داستان كوتاه «تابلو»

چشم هايم را ميمالم و دوباره به همان طرف ميبينم؛ تابلو، هنوز سر جايش است. اينبار، تابلو حقيقی به نظر ميرسد؛ شايد حقيقت همان تابلوييست