داستان کوتاه «خُشك آوی»

داستان کوتاه «خُشك آوی»

كلكین اتاق باز است. سیدحاجی صدای مردها را می شنود و چشمانش می چرخد به سمت در حاولی. میبیند كه نبی زوار چیزی را به

داستان کوتاه «شهاب»

داستان کوتاه «شهاب»

صدا شبیه اصابت یک راکت بود. چنان ناگهانی از خواب پراندم که حس میکردم مغزم دارد در کاسه سرم تکان میخورد. توی رخت خوابم نشسته

داستان کوتاه «دوجانه»

داستان کوتاه «دوجانه»

بلندی اقبال کارش را کرد. فاصله ی من تا زمین کوتاه شده بود که پایم لغزید. زودتر از این سنگ زیر پایم را خالی میکرد،

داستان کوتاه «سال سده»

داستان کوتاه «سال سده»

یک‌ سال پیش وقتی خانه را ترک کردم. آسمان گلشهر در کسری از ثانیه به ابر نشست. از پله‌ها به پاگرد سرازیر شدم. دانه‌های ضعیف

داستان کوتاه «اسب رئیس جمهور»

داستان کوتاه «اسب رئیس جمهور»

در کوچه ی هفتم (1) مثل سگ می‌دوند بی‌ریشه‌ها. “حرامزاده ها دیگر پشت من نیایید. شماها از طالب پست‌ترید. شما را به همان اسب تروا