من آن مسافر بی مرزم، شبیه فلسفه بی منزل
که کوهم و سر خود بارم، که موجم و لب هر ساحل
سر گرم سر کشیدن لبخند با شما
آنگونه مهربان که خداوند با شما
هنوز عاشق پرواز بال در بالم
هنوز از تو به اوجم، پرنده احوالم
با چشمهای مانده به در دوست دارمش
بالاتر از مقامِ پدر دوست دارمش
فروردین مجروحی ام
میله ی گل سرخ!
کربلا هر چند زخم بال زینب بود
مستحبی در دل اعمال زینب بود
از انفجار نوشتیم در گزارش روز
هزار شكلك غمگین و تسلیت كابل
مرا چشمت تواند غرق، موج تند دریا نه
مرا پیک لبت اندازد از پا، پیک ودکا نه
ای سلام گرم خورشید از فراسوها به تو
شب پناه آورده با انبوه شببوها به تو
بگذار تا ز هالهای نوری درآرمت
از بغض "تلخ زنده به گوری" درآرمت
ای فصلها که گردش همواره میکنید
امشب شما چه درد مرا چاره میکنید؟
غمت در طرحی از لبهای نا آرام عنوان شد
غمت عنوان شد و آیینه در آیینه حیران شد