سوی مقصد دیدم و این پای لنگ خویش را
تنگ تر کردم دل از پیش تنگ خویش را
نظم جهان یعنی که هر چیزی سرِ جایش
فرض مثال انگشتهایم بین موهایش
بیرون بریز از خانه اندوهِ جهانت را
پارو بکش گرد و غبار آسمانت را
میان حس عاشقی كمی خطر اضافه كن
به تلخ كامی دلم بیا شكر اضافه كن
در آسمانم نعره ی تکبیرها باقیست
در آسمانش نالهٔ آژیرها باقیست
بیداری و افتاده در رویای بیهوده
شب رفته و باز آمده فردای بیهوده
مزاج دَمدَمی و غیرتِ جُغُلشده را
کجای وسعت این آسمان بپوشانم!
تا از کنار چشم تو ای خوب رد شدم
شاعر شدم یگانه شدم پوچ و بد شدم
محبوبم!
در ایمیل آخرت نوشته بودی این روزها در مرز یونان هستی...
چه کنم با غم عشق تو و بی تابی دل
دل لرزانک من خانه ی عشق است نه گِل
شیعیان هر لحظه ای همت کنند
خائنان را غرق ذلت میکنند
وقتی زنی در کنج خانه میگرید؛
ابتدا گلدانها یکی یکی پژمرده میشود...