ﻣﻦ میان ﻧﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩ حتی ﺻﺤﻨﻪ ﺍی ﺍﺯ ﺳﻜﺎﻧﺲ ﻏﻤﮕﻴﻨﻢ
ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﺳﺎﺩﻩی ﻣﺮﺩﻡ، ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻓﺮﻭﺵ پایینم
دو خوشه یاسمن دارم برایت
غزل از هر چمن دارم برایت
بر زلف پَرِیشان چه زنی شانه! رها کن
زنجیر و تو؟ این حلقه به دیوانه رها کن
خانه تاریک، دل باغ و بیابان تاریک
بی تو هر کوچهٔ این شهرک ویران تاریک
بیار باره که امشب سوار خواهم شد
به دور دستِ گمان رهسپار خواهم شد
صدا ترکید در بغضی که از آواز می ترسید
لبم مانند قبل از شعله ی الفاظ می ترسید
موروثی است این طالع جانکاه اسماعیل
با پای خود رفتن به قربانگاه اسماعیل
خوابیده شب قریه در آغوش ستاره
تابوت خیابان شده گل پوش ستاره
شکر خدا که اهل جدل همزبان شدند
با هم به سوی کعبه ی عزّت روان شدند
پشتِ البرز و سینهی آمو، همچنان بیقرار و پابرجاست
زادهی مهر و غیرتم؛ یعنی پدرم کوه و مادرم دریاست
نرمک، نرمک، دلم به بازی بردی
نوش تو که با ذره نوازی بردی
در خیمهگاه، غیر تو سالار کس نبود
عباس رفته بود و سپهدار کس نبود