شب را سکوت سرد تو بیدار کرده است
روز مرا نبود تو تبدار کرده است
غروب شهوت یک زن بود، کنارشیشه رخ کلکین
طلوع داخل یک چشمه، دوماه بلکه دو تا پروین
با من بجنگ! جنگ برای پلنگ هاست
این کودک مقابل تو مرد جنگ هاست
لطفاً این قصۀ امروز به فردا مبرید
قطره ها را به دل آسایی دریا مبرید
بر پلک خودش پولک زرین پاشید
بر گیسوی باغ، برگ نسرین پاشید
مگداز با نگاهت دل بی قرار امشب
بزند به سینه این دل سری بار بار امشب
تو آن آیینهای در گیرودار سنگ و آهنها
همیشه میخورد بر فرق تو سنگ فلاخنها
عزیزم کوچه های خسته از تو پا و سر از من
دو تیغ تشنه از تو، سیب یا برگ جگر از من
نام تو را، در آسمانها تا امین خواندند
باران شدی و رحمهللعالمین خواندند
دنیا مرا یکیشده با تو نمیگذاشت
این درد کهنه بر سر من مو نمیگذاشت
دیوار روی باور بیگانه ساختند
سقفی به روی خانهی ویرانه ساختند
آن شب... در محفل خصوصی گژدمها
یک بحث داغ و تلخ دیری ادامه یافت...