هزار قونیه سرگردان اسیر جذبهی گیسویت
نشسته حضرت مولانا بسمت طاق دو ابرویت
از لحظه كه رفته ای از لحظه های من
دنیا كشیده نقشه شومی برای من
بر شانهای مریم سبد پر ز انار است
مریم چه قدر سبز چه اندازه بهار است
حرفی بزن که این شب دلتنگ بشکند
این سخت، این سکوت ترین سنگ بشکند
چون تلخی شراب شب امروز هم گذشت
فردا چه خواهد از سر این بار غم گذشت
پلکی چنان در آیینه لو میرود
نفرت جدا و عشق جدا میزند
خوشا به حال خیابان کینگ ویلیام است
چرا که غرق عبور تو بام تا شام است
خسته از طول شب و رنج بیابانم من
پشت دیوار شبم قصه هجرانم من
برای سفرهی زن، آب و نان و شیر آوردی
برای کودکانش، خوشهی انجیر آوردی
این جمعه هر چه داشت دل من کباب شد
یا قطره قطره قطره فرو ریخت، آب شد
تصویری از سیاهی دریا و ساحلش
آهنگ موج خسته و مردی مقابلش
من از خراسانم، نه اصلاً نیستم افغان
همشهری سینایم و فرزند بوریحان