داستان کوتاه «روی پوست عادت»

داستان کوتاه «روی پوست عادت»

صبح یک روز شهریوری که هنوز آدم بین روشن کردن یا روشن نکردن کولر خانه‌اش مردد است، شکرنسا ـ چهل‌وپنج ساله ـ ایستاده پهلوی پیشخان

داستان کوتاه «توسل»

داستان کوتاه «توسل»

تشنه است. تشنه است. دلش می شود زبانش را به دیوار بکشد تا تر شود. با ناخن هایش خاک‌هایش را می شارد شاید زیرش اندک

داستان کوتاه دعوت

داستان کوتاه «دعوت»

وقتی طرفم سیل کرد و گفت «مدرک!» فقط سرم را پایین گرفتم. زمین زیر پایم به لرزه درآمد، ما را که مجال رفتن ندادند. حس

داستان کوتاه «فقط یک ضربه»

داستان کوتاه «فقط یک ضربه»

‍ «یک. هنوز هم فقط یک ضربه، موهایش را از روی شانه جمع می‎کند و با کش نارنجی پشت سرش می‎بندد، حوصله ندارد چوتی شان

داستان کوتاه «سنگ قبر»

داستان کوتاه «سنگ قبر»

سنگ های قبر برخی ایستاده بودند و بعضی خوابیده. کوچک. بزرگ. سفید. سیاه. مرد سنگ قبر فروش میله آهنی را با چکش هه کرد به

داستان کوتاه «در آجری»

داستان کوتاه «در آجری»

1 دستگيره‌ی در آرام پايين می‌آيد و در باز مي‎شود. مردی بر آستانه‌ی در ايستاده، با چمدانی در دست. مرد، يكی دو قدم به جلو

داستان كوتاه «پامير جان»

داستان كوتاه «پامير جان»

همه گوش به در بودند. زيبا، سيما، بی‌بی، آپـه، ننـه و حتـی نسترن‌بای. مستانه قديفه‌اش را دور گلو پيچانده بود و درسـت روبه‌روی آن‌ها بر

داستان کوتاه «بازار»

داستان کوتاه «بازار»

داستان ‎نویس از کافۀ «باميان» برآمد و به طرف جادۀ «سپاهی گمنام» راه افتاد. قدم زده کتابچۀ يادداشتش را از جيب درآورد. در صفحۀ آخر