داستان کوتاه «پنجاه نفر»

داستان کوتاه «پنجاه نفر»

پنجاه نفر… گفتنش آسان است گفتنش… پنجاه خانه بدون مرد شدن می­ دانی یعنی چی؟ خودتو فردا اگر کشته شوی کسی هست بالای سر زن

داستان کوتاه «مردگان»

داستان کوتاه «مردگان»

جنازه‌های‌مان را از بین چاه كشیدند و همراه خودشان بردند. بعد از چند روز، پایْ كه روی‌مان مانده شد، بیدار شدیم. گفتم: «ما را یافتند.»

داستان کوتاه «میدان کارگر»

داستان کوتاه «میدان کارگر»

جوانک لاغر اندام با چابکی روزنامه‌ها و مجلات آن روز را روی پیشخوان دکه مرتب می‌کرد. به داخل دکه رفت و درحالیکه یک دستش را

داستان کوتاه «از هر طرف»

داستان کوتاه «از هر طرف»

بوی بنزین می‌آید. بوی نفت چندین ساله. بوی چراغ نفتی مادربزرگ و بوی خون. احساس میکنم خون‌دماغ شده‌ام. همیشه از خون‌دماغ‌شدن میترسم. از اینکه نصف

داستان کوتاه «اسملاکا»

داستان کوتاه «اسملاکا»

بخار آب آرام‌آرام از دهانۀ لولۀ کتری سیاه روی بخاری بالا میرفت، انگار که از حرارت مطبوع شعله‌های آتش در خلسه‌ای عمیق فرو رفته باشد

داستان کوتاه «وقتی بیاید»

داستان کوتاه «وقتی بیاید»

نگاهم می‌رود به عقربه‌ها. سه‌ونیم بعدازظهر است. یک‌ساعتی هست که سر سفره به انتظارش نشسته‌ام. میلی به غذا ندارم. دو بشقاب پر را برمیدارم ,

داستان کوتاه «سلیطه»

داستان کوتاه «سلیطه»

در همه سه‌سالی که از ازدواجمون گذشته، این اولین‌باریه که بیشتر از ده‌ دقیقه ساکته و من حرف میزنم. حالا منم ساکت شدم. تنها صدایی