گلویت را برید و می فشارد غم گلویم را
غمی با وسعت آشفته ی عالم گلویم را
بریز قند ملیح از سخاوت دهنت
که فارسی سلیس است شیوهی سخنت
بند کن دوباره گذر را، راه شعرهای مرا هم
راه واژگان دری را، معبرِ دعای مرا هم
بی کس! شبی پر گریه بودی، بی امان در برف
دردستِ بادی نابلد، بی خانمان در برف
ای زنده گی صدای مرا تا خدا ببر
روح ترانههای مرا تا خدا ببر
باز هم درکنار تو هستم
غم شریک و برار تو هستم
ای باغ در غم تو چه تنها گريستم
کوهم، ز دوری تو چو دريا گريستم
کور روزت شوم برادرجان! کور روزت شوم برادرِ قند!
این چه آوردهای به حال خودت؟ غصهها بر سرت چه آوردند؟
صبح شد آواز ده خورشید را، قرآن بخوان
باز گو در زیر لب یا ربنا قرآن بخوان
برایم بخوان محمّد
می خواهم برگردم...
گل به روز است پر و بال فروان در دست
چاک در چاک و پریشان و گریبان در دست
نشستهام سرِ قبرم، سرِ مزارِ خودم
و گریه میکنم از دست روزگارِ خودم