شب شده است و در خیال های خود شناورم
می رسیّ و با خودم تو را به خواب می برم
تا دست جنگ نقشهی بیداد میکشد
طرح تفنگ و تفرقه آزاد میکشد
قرار بیتو ندارم، مگر قرار منی؟
نه! بهتر است بگویم که روزگار منی
دلتنگی آنقدر که ندانی چه می کنی
افتاده ای به سر که ندانی چه می کنی
کار این هفتهی تو بود شررافروزی
تتر فوریِ خبر، هر شبه "آتشسوزی"!
در کنار تو فقط می شود آرام گرفت
در غزل می شود از عشق تو الهام گرفت
نشست و بعد دو سه سرفه... بعد کوشش کرد
عجیب بود، خودش را به جا نمیآورد
میشوی با گل عزیز و میشوی با خار، خوار
خار باشد خوار، حتا بر سر دیوار، خوار
باید این آینه ها فکر گلایل بکنند
بعد نسبت به تو ابراز تمایل بکنند
ای کودک ناز کابلی، نانت کو؟
ای قصه تلخ بلخ پایانت کو؟
پلنگگونه فشردی گلوی آهو را
شکنجه میکنی اکنون تمامتِ او را
هوا گرفته... زمین خسته... آسمان دلگیر...
به چشم پنجره کوچ پرندگان دلگیر...