به نام عشق، به نام همیشه ی جاری
به نام حضرت معبود، حضرت باری
خوش آمدی به جهانم به این پریخانه
غم صمیمیِ من ای سِتُرگِ دیوانه
دست هایم می دود دنبال تو
جمعه جمعه، لحظه هایم مال تو
تو آسماننشینی و من یک زمینیام
بسیار کوچکم، چه کنم تا ببینیام؟
میرسم! نه، نارسیده میرسد خبر، تو نیستی
داغ میرسد به روی داغ بر جگر، تو نیستی
نشست و زُل زد و برخاست و دراز کشید
خدا چقدر عزیزم ترا به ناز کشید
دل بد از تکرار بودن، سخت درگیر خودش
یک جهان خسته دارد در مزامیر خودش
برقص آدم برفی که برف میبارد
بچَش! شلاق زمستان چه لذتی دارد
چه میکنی؟ تو اگر که به جای من باشی
و من نباشم و تو در هوای من باشی
تازه کن جان مرا ای گل دردانه من
ای صدای نفست صبح صمیمانه من
ای زائرِ تنها شده ی آمده تنها
باز است درِ خانه به روی تو بفرما
چه اتفاق فتاده که زنگ دوست کر است
سلام و صحبت شیرین یار مختصر است