ما بلبل و فصلها زمستان اینجا
ما نغمه و روزگار ویران اینجا
وطن یا ناوطن در من بجا ماندهاست دردش را
خزان کی میتواند گم کند تصویر زردش را
هر دم اسير لذت رنگ و لعابها
در صبحدم سياه ترند آفتابها
و قرنها است که قلاب پرسش:(؟)
گلوگیر ماهیان سر گردان این برکه است
اگر به چنگ بیارم صلاح رایت را
جدا کنم به یکی کارد گونههایت را
تو مثل سگ هستی چشمهایت از برف است
تنیدههای سپید صدایت از برف است
کوه غمهای مرا دانهی ارزن دیدی
وسعت درد مرا یک سر سوزن دیدی
یک عمر شد ناچار در چنگ سفر افتادهام
از بلخم اما چند کشور دورتر افتادهام
مرا به حال خودم زرد و زار بگذارید
دلم گرفته از این روزگار، بگذارید
تو را از شیشه میسازد، مرا از چوب میسازد
خدا کارش درست است، این و آن را خوب میسازد
سلام حضرت اندوه! بانوی تردید
بغل بگیر مرا جای پنجهی خورشید
دو پا و دست و گردن می شوی مرد
چقدر اندازه من می شوی مرد