به خاطر تو بود که انارها طعم داشتند
و سمبوسه های دهنی در عصر انقلاب...
غرقم در این دعا که الهی ببوسمت
می خواستم بدون گناهی ببوسمت
بیتاب و بیقرار توام، پیش کس نگو
من زخم بیشمار توام، پیش کس نگو
تیغی که داشت جوهر پیکار نازنین
کی میکند اطاعتِ زنگار، نازنین
جهان دلتنگی و اندوه آدم را نمی فهمد
کسی در اوج شادی معنیِ غم را نمی فهمد
صدا موج طراوت از گلوى رود آورده ست
خدا يك بار ديگر حضرت داود آورده ست
می نوشتم از تو باران باز باریدن گرفت
خیل شب بو در سکوت باغ رقصیدن گرفت
گرچه دور خانه ام صدها نگهبان داشتم
باز با غم رفت و آمدهای پنهان داشتم
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش
شما را میخوانند صمیمیترین سلام
و در میان بازارهای سکه، شما را میجویند...
ای اشک شوق بر سر مژگان من برقص
لبریز شو به باغ گریبان من برقص
صدای شلیکی نمی آید و گلوله ای از نقشه جغرافیا
جیغ کودکی نمی شنوم...