ماه را میدیدم و از بند غم وا میشدم
قطرهای بودم که از دریاچه، دریا میشدم
گفتی به زن اجازه دعوا نمی دهند
تقصیر روسری است که ویزا نمی دهند
همیشه درد تلخی در تنم بود
حریر اشک من پیراهنم بود
ماه امشب کاملا بر چهره ات تابیده بود
آسمان خواب مرا در چشم هایت دیده بود
نگاه کرد… ببینم نگاه سرسری اش را
بنا گذاشت همینگونه رسم دلبری اش را
هنگام رفتن از حرم آن امام بود
وقتم تمام و حرف دلم ناتمام بود
مانده ام در کوچه گمراهی ات
کشته ما را رسم خاطر خواهی ات
دمبوره و چنگ و ربابت کو؟ کشتند آهنگ رسایت را
اینجا کسی حتی نمی گیرد، دیگر در این وحشت عزایت را
ماییم و بغض خاطرات مانده بر دیوار
ای کاشها، ای کاش و اما و اگر دیوار
قانون اساسى را با دل شاعران تنظيم كنيد
شروع صبح با موسيقى...
چگونه ممکن است
به تو نیاندیشم؟
دوباره خون به دل از حال و روز باغ شدی
بمیرم ای گل من، لاله لاله داغ شدی