گیرم که چمنچمن بهار آرَد گل
بشکفته قیامتی به بار آرَد گل
دست كشيد به آسمان
ابرها را كنار زد
آه یارب! چرا گرفته دلم؟
روز و شب را عزا گرفته دلم
تنات با خاک یکسان گشته، غزه، خانههایت کو
ستون و سقف و کلکین، مسکن پروانههایت کو
به جان تو قسم، رنج و غمات را دیدن آسان نیست
تراژیدی تلخِ ماتمات را دیدن آسان نیست
دستهایت، سنگ، کاغذ، دستهایم را نخواست
مشت وا شد، قیچی آمد، قسمت و کار خداست
صفا و همدلی ات باز میهمانم كرد
و با عبور ترنم ترانه خوانم كرد
در پردههایِ نازکِ شیدایی
یاری نماندهاست که بنوازد
به تبسم جادویی تو قسم
که تمام جهان من از تو پر است
شب را گریستیم، سحر را گریستیم
ما گام گامِ راهِ سفر را گریستیم
گاهی پدر شدیم و پسر را گریستیم
گاهی پسر شدیم و پدر را گریستیم
آخر زبان شعر را به غزل باز می کنیم
تا صبح سرخ حادثه پرواز می کنیم