گاهی درون سینه ی ما از غزل پر است
هنگام گریه حال و هوا از غزل پر است
رفتی و از همه ی پنجره ها دلسردم
نفرتی دارم از این واژه ی "برمی گردم"
آقا خموش! شعر مخوان، ما گرسنهایم
آوازمان مده، منشان، ما گرسنهایم
تو نباشی اگر درین خانه، عشق از آشیانه میکوچد
تیره و تنگ میشود دنیا، برکت از اهل خانه میکوچد
روی یک پاشنهام چرخ زدم
ساقها سوزن پرگار شدند
بویِ گل، زمزمهٔ بادِ بهار آزادی
عشقِ من، آینهٔ قامتِ یار آزادی
معرفی كرد خود را : منم كبوتر چاهی
مرا فروخته مادر به پنج سكه ی شاهی
ساقی کرمی! تشنهلبان را دریاب
این خیل جگر سوختگان را دریاب
شعر اگر بخت بلند منزلهست
پایهای از معرفتِ حنظلهست
مرگ آمد و معنی زمان دیگر شد
غمنامهٔ خون مردمان از سر شد
در همان لحظه هاى اول تولدم
از دور دست ها
در هوایت بانوی بارانی ام
یک دریچه باز کن زندانی ام