با من بجنگ! جنگ برای پلنگ هاست
این کودک مقابل تو مرد جنگ هاست
لطفاً این قصۀ امروز به فردا مبرید
قطره ها را به دل آسایی دریا مبرید
بر پلک خودش پولک زرین پاشید
بر گیسوی باغ، برگ نسرین پاشید
مگداز با نگاهت دل بی قرار امشب
بزند به سینه این دل سری بار بار امشب
تو آن آیینهای در گیرودار سنگ و آهنها
همیشه میخورد بر فرق تو سنگ فلاخنها
داند خدا كه بعدِ خدا می پرستمت
هان ای وطن مپرس چرا می پرستمت
عزیزم کوچه های خسته از تو پا و سر از من
دو تیغ تشنه از تو، سیب یا برگ جگر از من
نام تو را، در آسمانها تا امین خواندند
باران شدی و رحمهللعالمین خواندند
فرا گرفته وجود مرا عدم باشد
دمی که با تو نباشم مرا چه دم باشد
دنیا مرا یکیشده با تو نمیگذاشت
این درد کهنه بر سر من مو نمیگذاشت
ﻣﻦ ﺳﺎﺯ و ﺳﻮﺯ و ﺭاﺯ ﻭ ﻧﻴﺎﺯِ ﺯﻣﺎﻧﻪاﻡ
ﺯﺧﻢِ زﺑﺎﻥِ ﺯﻣﺰﻣﻪی ﺗﺎﺯﻳﺎﻧﻪاﻡ
زبان دلبری را پارسی گویم، چه میگویی!؟
من این دُر دری را پارسی گویم، چه میگویی!؟