با شیون و با ناله و فریاد باید زیست
با قلب هر دم زخمی و ناشاد باید زیست
رها کردی مرا با تلخیِ چایی که نوشیدی
میان سکر سنگین غزل هایی که نوشیدی
هی، رنگینکمان! رنگینکمان!
مدادهای کودکیام را به من برگردان
یک گام به روی نعش یاران ماندند
یک گام به پشت سوگواران ماندند
لحظاتی هست
استخوانهای اشیاء میپوسد...
نامه ی این مردمان امضای خود را داشته
کوفه رسم الخط ناخوانای خود را داشته
شکوفه میکند اینک ترانههای تنم
خزیده فصل بهاران به لای پیرهنم
بساط جشن تو را رو به راه می کردیم
به ماه یکسره هر شب نگاه می کردیم
تمام شهر به داغ تو ایستاده شدند
هزار جان نو از آتش تو زاده شده اند
نِی این و نه آنم، این و آنم که تویی
نِی آب و نه نانم، آب و نانم که تویی
چقدر آرام و ساکت
به تکانه های ساعت گوش سپردی
خورشید شدم ز دیدن روی عدم
دیوانه شدم دوباره از بوی عدم