بیرون زده است تا که در آرد سر از حرم
زن باشی و غریب؛ کجا بهتر از حرم؟
باید کشید نقش سپید و سیاه را
ارّابهها و دایرهی اشتباه را
چه زیبا گفت این شاعر، چه با جا گفت این دانا
حقایق از سخن هایش به ما تعلیم خواهد شد
آزرده مباش، شانهام شانهی تو
دنیای خیال و خاطرم خانهی تو
به این تمکین که ساقی باده در پیمانه می ریزد
رسد تا دور ما، دیوار این میخانه می ریزد
کجا روانه کنم شور و شوق بی حد را
دو بال عاشق پروانه ای مردد را
ایام عشق را سنواتی همیشگی است
این رودخانه رو به قناتی همیشگی است
مقابل شد تحمل بالب فریاد، بی پروا
غباری رفته در صحرا به جنگ باد، بی پروا
همیشه مثل نفس گرم در گلوی منی
همیشه مثل صدا، در بگو مگوی منی
بیدارم و خاطرات را میبینم
تصویرِ خوشِ دهات را میبینم
چون موج از توفان دریا سر، در آوردیم
ققنوس وار از آتش خود پر در آوردیم
چشم وا کردی و پرنده شدند ابرهای سفید و سرگردان
چشم بستی و ناگهان شب شد، قطع شد برق های نصف جهان