زمین به هلهله افتاد و آسمان رقصید
مَلک به عشق تو در عرش ناگهان رقصید
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
دشمن ز رازهای مگو مان خبر شود
سرما کمین به دور و بر خانه کرده است
برف است آنچه بام سر شانه کرده است
به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟!
سر به تایید تکان دادی و گفتی آری!
بر تابلو نوشته شده مرز، چند بار
یعنی چقدر مانده به تو؟ چند انتظار؟!
چشمانت را نشکن در مسیر برهنه گی پاهایم
بگذار آباد بگذرم...
تو چه موجود خدایی، تو چه دردی چه دوایی
که همه آیت عشقی، که همه لطف و عطایی
چنانکه روم و ری را اربعین تو چهل منزل
کشیده سوز نی را سرزمین تو چهل منزل
آدمی پرنده نيست
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود...
آسمان لب باز کرد و گفتوگوها جان گرفت
خاک یکسر بوی شبنم، رنگ تاکستان گرفت
با نسیم روضهات دیوانه کردی باد را
صحنها هو میکشند این شور و این فریاد را
غزل غزل پر دردم غزل غزل سردم
چگونه با سبدی بی ستاره برگردم