شما را میخوانند صمیمیترین سلام
و در میان بازارهای سکه، شما را میجویند...
ای اشک شوق بر سر مژگان من برقص
لبریز شو به باغ گریبان من برقص
صدای شلیکی نمی آید و گلوله ای از نقشه جغرافیا
جیغ کودکی نمی شنوم...
ای کاج سربلند؛ خدا را بُلندتر
برخیز! راستقامت و بالا بُلندتر
از چشم تو نياز خريدن اجازه هست؟
فرياد من به ماه رسيدن اجازه هست؟
ساختم دور خودم دیوار چین کوچکی
عشق دامنگیر من شد در سنین کوچکی
تابوت های خاک اندود
از چهارسو به شهر می آیند
در گفتمان آیینه دل دال برتر است
از برتری است این همه آماج خنجر است
قلم مى رقصد از تكرار یک انشاى تنهایی
شبيه بچه آهويى كه در صحراى تنهایی
صدا ز کـالبد تن به در کشیـد مرا
صدا به شکل زنی شد به بر کشید مرا
چه بر سر خلق آمده است در این خاک
که دست شمشیر و پا تبر است...
سوگنامهی عشق است، نالهی بلندِ رود
چادر سپیدِ ماه، سینهی سیاهِ دود