درختی تازه باشی با غم توفان چه خواهی کرد
دلت غمگین و در دنیای سرگردان چه خواهی کرد
دیشب که چشم شهر مست خواب شیرین بود
زینب کنار مادرش تا صبح غمگین بود
املت دستهدار، ناصر فیض
انتهای خیار، ناصر فیض
به هوای تازه ماند غزل من و غم من
به خدا ترا رساند غزل من و غم من
چون چادر و یا كه شال می لرزاندم
در فصل قشنگ سال می لرزاندم
بگیر از آتشسوزان مرا، در آب انداز
کمی شراب بر این تکه از کباب انداز
تا به انتهای این درخت می رسی
می رسی به حرف من اگر چه دیر و سخت می رسی...
دوباره زمزمه شعر و باز باران است
به آن ترنم مستانه شهر مهمان است
باز شده نازنین باز در یاد تو
دل شده با صد غزل در به در یاد تو
محبوبم! اگر مرگ به سراغت میآید
کاش به هیات سل بیاد... به هیات سرما... نه حمله انتحاری!
خط بکش روی این همه تزویر خوابِ ابلیس را پریشان کن
پردهی فتنه را کنار بزن، چهرهی ظلم را نمایان کن
وقتی که دل تنگی دگر دنیا به میل ات نیست
آیینه و نقاشی زیبا به میل ات نیست