دیده وا از خواب سنگینت کنم
تازه ات سازم، بلورینت کنم
و این چنین که تو می میری ای سپهبدِ پیر
بجز دعا و بجز گریه زین سپاهیِ درد
خودسوزیست، چهره کمی ناشناختهست
قدری میان چهره غمی ناشناختهست
بگو! زبان بگشا گر دعا و نفرین است
که بر تو پاسخ ما هرچه هست؛ آمین است
دفترچهی بزرگ جهان بسته می شود
وقتیکه حرف نیست دهان بسته می شود
گیرم که چمنچمن بهار آرَد گل
بشکفته قیامتی به بار آرَد گل
دست كشيد به آسمان
ابرها را كنار زد
آه یارب! چرا گرفته دلم؟
روز و شب را عزا گرفته دلم
تنات با خاک یکسان گشته، غزه، خانههایت کو
ستون و سقف و کلکین، مسکن پروانههایت کو
به جان تو قسم، رنج و غمات را دیدن آسان نیست
تراژیدی تلخِ ماتمات را دیدن آسان نیست
دستهایت، سنگ، کاغذ، دستهایم را نخواست
مشت وا شد، قیچی آمد، قسمت و کار خداست
صفا و همدلی ات باز میهمانم كرد
و با عبور ترنم ترانه خوانم كرد