بیل دهقان خونین است
وقتی از میان گندمزار نورس بلندش می کند...
گویید به نوروز که امسال نياید
در کشور خونينکفنان رَه نگُشايد
یک خانه دوست نیست که یک شهر دشمن است
تنها، دعای مادر بی چاره با من است
تُرا میخواستم چونتن سرش را...تو نفهمیدی!
و یا چون پادشاهی لشکرش را...تو نفهمیدی!
انگار در آغوشِ شب یک گله قو بردی
تا گیسوان را از دو سو روی گلو بردی
گهواره ات را برمی دارم
به حیاط می برم...
پشت پا زد به همه دار و ندارم نسرین
به من و عاشقی و قول و قرارم نسرین
های مردم! راست می گوید
می دانم واژه هایم تلخ و سنگین اند...
نه - هیچ چیز، نه حتی شکفتن گل ماه
نه ذوق گل به بهاری که می رسد از راه
کوچ کلاغهای سیاه از فراز بام
بیدار می شوی شبی از خواب احتمال؟
نقاب ها از صورت شان افتاد
هویدا شد سیماهایی که از انظار عوام پنهان می کردند...
نگاه قافلهها سمت ماه و خورشیدست
و از کویر عطشناک عشق جوشیدست