هله غیچک* هله آواز که نوروز آمد
هله اَی شادی دَم ساز که نوروز آمد
در آینه عکس جمال تو خوش است
وزدیده خود خواب و خیال تو خوش است
بهار آمد بساط سبزه افکند
زمستان را لباس ژنده برکند
صبحانه و نهار و سپس عصر و یک زوال
این گونه روز گم شد و پوسید ماه و سال
شب است و مشعل شیدایی دعا روشن
شبیه ماه دو دست بلند ما روشن
نیست شوقی که زبان باز کنم از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
گفتند نمیگنجد و گنجید در این ملک
افسانه یک شهر و دو جمشید در این ملک
سر بزن اینجا هوای تازه استشمام کن
جادهای تنهاست اینسوها هوای گام کن
عقاب خفتهی بیآشیان، ترا چه بخوانم؟
ترا ستاره، تو را آسمان، ترا چه بخوانم؟
من “زندهجان”ی زیر آوارم
که بخت من روی گسل خفته
آی باران آی باران! دوست دارم عاشقانه
نم نم باریدنات را صبحها بر بام خانه
زمان فدای تو آری، مکان فدای تو شد
تمام هستی این نیمه جان فدای تو شد