باز کن در که به جان آمدم از در به دری
زندگی می گذرد یا شده ام من گذری
یک کوچه از حضور تو خرسند می شوم
لبریز از شگوفۀ لبخند می شوم
مینشینی پشت کلکین شعر را سر میکنی
حال دل را این رقم یک ذرّه بهتر میکنی
در تنم گورهای گمنام است، مردههای مرا ورق بزنید
رفتهام سالهاست از دنیا ردِّپای مرا ورق بزنید
مریز آبروی سرازیر ما را
به ما بازده نان و انجیر ما را
خدا ز عنبر و مشک آفرید جان و تنت را
عجیب نیست که دشمن ربود پیرهنت را
دریچهها به دیوار باز نگشتند و
نگاهها چالههای عمیق شد...
سرچشمه میگیرند از چشمت تغزلها
آشفتهی یک تار گیسوی تو کاکلها
زنگ دل را آمدی صیقل شدی
زرد بودم، یک بغل جنگل شدی
هر کسی را مادری هست و زبان مادری
پارسیمان مادر است و طرزِ گفتِ ما “دری”
دست ها را بر دهانم بسته خواهد کرد مرگ
غیرتم را بعد از امشب خسته خواهد کرد مرگ
کلام گرم چشمانت
حدیث سبز رستن بد