چراغ انجمن شاعران بمان عصیان
بلند شو غزل تازهای بخوان عصیان
آنگونه ای که بعد از آتش دود میمیرد
مردی که معشوقش نباشد زود میمیرد
تو اگر رفتی، از این لحظه قسم خواهم خورد
که پس از رفتن تو مهر عدم خواهم خورد
امشب خبر کنید تمام قبیله را
بر شانه میبرند امام قبیله را
شبی که واکنی آغوش بر من ای تاووس
و مثل غنچه لبت را؛ که هی بگیر و ببوس
من و تو سبزهٔ یک جویباریم
من و تو قصّهٔ یک روزگاریم
تا یافتم خود را کنارت، دیدمت آرام...
لبخند شد سرتاسرت، خندیدمت آرام
تنگ است دلم، مسیچه پروازی کن!
بیهمنفسم، نسیم آغازی کن!
کاش خطی شوی از بلخ به مشهد برسی
قبل از آن که به تنم مرگ بیاید برسی
مرا بگذار با دیوانگی هایم خودم باشم
اگر دردم اگر دلتنگ و تنهایم خودم باشم
در خیابان های سنگین گوش
بر فرازِ بامِ این محجر آفتابی نیست
مادر سلام! ما همگی ناخلف شديم
در قحط سال عاطفه هامان تلف شديم