كودكى رفته نزد استادش گفت استاد!
"مرد" يعنى چه؟ مرد؟!
بیخیال تن تو با تو سفر باید کرد
پرِ آتش شده این شهر، حذر باید کرد...
انگار دارد روی اقیانوس میبارد
وقتی که باران بر فراز طوس میبارد
آخرين آرزو، آخرين كلام من
هرگز از مرگ باكى نداشتم...
بی خبر باشی و از سر سرت عاشق شده باشد
یک نفر چند برابر سرت عاشق شده باشد
یک منظره از وسعت فردوس جنان است
چشمان تو آرامش قبل از هیجان است
بابه نوروز آمد و لب وا نکرد
هی دوید و " آجه" را پیدا نکرد
سخت زیبا بود آن نوروز
صبحدم خورشید در آینه سیب انداخت...
مادرم از قبیله ی سبز نجابت بود
و با زبان مردم بهشت سخن میگفت
بهار آمده در كوچه، چتر گل بر سر
نوشته عید مبارک به روی حلقه در
با خودم حمل میکنم یک عمر، شکم گندۀ پُرآبم را
حجم سنگین قلب پُر اندوه، مغز خالی پُرشتابم را
عید، عید وقتی تو می آیی
یادم از کودکی ام می آید...!