واژهها ایستاده در تعظیم لب گشودند ماه بانوها
السلام علیک یا مولا، حضرت عشق، یار آهوها
کبوترهای سبز جنگلی در دوردست از من
سرود سبز میخواهند
دو سه گامی به سحر مانده، بیا برگردیم
مادرم چشم به در مانده، بیا برگردیم
بادی وزید و دشت سترون درست شد
طاقی شکست و سنگ فلاخن درست شد
این پیاده میشود آن سوار میشود
صفحه چیده میشود گیر و دار میشود
خدا همیشه به کار گره زدن بوده است
به فکر ساختن کار مرد و زن بوده است
و قسمخوردهترین تیغ، فرود آمد و رفت
ناگهان هرچه نفس بود، کبود آمد و رفت
ای بشر! خانه نهادی و نگفتی خام است
کفر کردی و نگفتی که چه در فرجام است
آی دوزخسفران! گاهِ دریغ آمده است
سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده است
غزل نشد وطنم، اشکِ بیامان: وطنم!
فرار میکنم از این وطن به آن وطنم
به این درخت ببین ساعتی شکوفا باش
رها شو از سر و تن، چشم شو تماشا باش
هر روز می رسم لب این سالخورده رود
با کوزه ای که بشنوم از آب ها سرود