مباد بشکند ای رودها غرور شما
که اين صحيفه شد آغاز با سطور شما
جهان مخروبه و شاه جهان بیل
تفنگِ بی صدای این زمان بیل
هر شب به تو فکر میکنم
هر روز به چمدان مسافر فرودگاه...
برای دیدن ماه آمدم امشب سر کویت
کشیدم خویش را چون سایه ات آهسته پهلویت
گاهت برق زد از چشمهایت ماه روشن شد
به یک موج نگاه تو جهان ناگاه روشن شد
وطندار دلیر من! بنازم چشم مستت را
وطن در انتظار بازوی کشورگشای توست
در جاده ای که رو به خیابان چشم توست
چشمی همیشه دست به دامان چشم توست
اگر چه دورم و دنیای دردم
بدونت با همه کس در نبردم
ماه من یک دم زمین تا آسمان تغییر کرد
روی بگرفت از من و از عشق مان تغییر کرد
از تک تکِ پاهای دلیران خبری نیست
از آن نَفَسِ گرم خیابان خبری نیست
خدایا نام تو مانند یک گوهر دل انگیز است
که هر جا نقش بندد بر سر هر در دل انگیز است
مرا آتش بزن بر باد ده چون مشت خاکستر
به مرگم شاد کن این روحِ نا آرام و طغیان گر