نشستهام سرِ قبرم، سرِ مزارِ خودم
و گریه میکنم از دست روزگارِ خودم
تو سزاوار روز نیکویی ای که همواره بهتری از من
شهر را آب با خودش میبرد پل شدم تا که بگذری از من
پر از گلها، پر از آوازها، پروانهها، ای دوست
خیالی داشتم شیواتر از یک روستا، ای دوست
مثل یک سایه سایه ی تنها
مانده ام خسته در کنار شما
ای پویشِ سیال و سرافکندهی هستی
ای باید شاید شدهی شیون و شیپور
من میتوانم جبر را به سه قسمت تقسيم كنم
روزی سه وعده آن را بخورم...!
اگر چه عطر سیب را هنوز بو نکردهام
اگر چه سوی مرقدت هنوز رو نکردهام
چه زود خاطره شد لحظههای شاد، رفیق
چه با شتاب شکستیم اعتماد، رفیق
نشانی از شکوه بامیان داشت
غمِ آوارگی، پروای نان داشت
اگر به خانۀ من میروی بهار بياور
سبد سبد گل نارنج از آن ديار بياور