آخرین اشعار

غمکده

ای آتشِ افروخته در جان و تن من!
ای یاد خوشت مرهم زخم کهن من!

پاییزتر از هرچه خزان است بهارم
بی روی تو؛ نیلوفر من! نسترن من!

زخمی است دل خاطره‌هایم! عجبی نیست
گر خون جهد از رگ‌رگ جان سخن من

تو غرق به یوسفگری و بزم زلیخا
من در گرو گرگم و بیت‌الحزن من

قفل قفس غمکده‌ها باد زبانم
جز نام تو را گر به لب آرد دهن من

صد نقشه کشیدم که به دست تو شوم مات
یعنی که دو برد است در این باختن من

پیش آی که یک سوی نهیم این تو و من را
من دامن تو باشم و تو پیرهن من

فردا چه دهی پاسخ اگر در پیت افتد
بر دست برون‌آمده‌ام از کفن من؟

دوزخ شده این گوشهٔ غربتکده بی تو
فردوس بود با تو برایم؛ وطن من!

شناسنامه