داستان کوتاه «دست شيطان»

داستان کوتاه «دست شيطان»

خیرو روی گرد و خاکی که روی یگانه شیشۀ اتاق را پوشیده بود، نقش یک دست را کشید و بعد در حالی که به برادرزاده

داستان کوتاه «فالبین»

داستان کوتاه «فالبین»

در آن بعد از ظهر دوشنبه سیزده جدی ۱۳۷۲ که شبح مرگ در هیکل‌های بی شمار می‎توانست ظاهر شود، پدری با دخترش می‎بایست چهار کیلومتر

داستان کوتاه «سفر»

داستان کوتاه «سفر»

مأمور بکس اسناد و اوراقی را که به نظرش بی‌اهمیت‌ترین چیز در این کره‌ی خاکی بود، با بی‌میلی‌ای که ویژه مردانِ میانسال، تنها و بی

داستان کوتاه «حاجیه خانم»

داستان کوتاه «حاجیه خانم»

حاجیه خانم آرام از چهارچوب در بیرون می آید. پارچه سیاه کوچکی بالای در است. چیزی رویش نوشته نشده. جمعیت زیادی در دو سوی در

داستان کوتاه «گوش»

داستان کوتاه «گوش»

ساعت دو شب بود. خوابت نمی برد. از روی تخت بلند شدی. یک کتاب از قفسه کتاب ها برداشتی. شروع کردی به خواندن. چشمانت بسته

داستان کوتاه «پا به ماه»

داستان کوتاه «پا به ماه»

زن چند دقیقه‌ای میشد که از خواب پريده بود و از شدت درد نمیتوانست دوباره بخوابد. طاق باز دراز کشیده بود. میخواست خودش را به