داستان کوتاه «خرسواری»

داستان کوتاه «خرسواری»

پرسیدی «دوره‌ی‌ جوانی شما افغانستان چطو بود؟» قصه می‌کنم. زندگی هر نسل، قصه‌هایی داره. عجب زندگی‌ای بود؛ سادگی و بیخبری! دهه‌ی سی ره می‌گُم. مه

داستان کوتاه «دزد ‌خروس»

داستان کوتاه «دزد ‌خروس»

شاخه‌های برهنه از دیوار کوتاه به بیرون خزیده بودند و سایه‌ی موهوم‌شان روی پیاده‌رو خاموش و مات نقش بسته بود. شب بی‌ماهی بود و در

داستان کوتاه «موعود»

داستان کوتاه «موعود»

قصه دیروز را می‌گویم. شاید باور نکنید. گاهی در زندگی چیزهای اتفاق می‌افتد غیر قابل تصور؛ مانند خود زندگی. در تلویزیون باران می‌بارد. بیرون، آفتابی

داستان کوتاه «گوش بی غم»

داستان کوتاه «گوش بی غم»

بدون این که سرش را تکان بدهد به سکینه نظری انداخت، بیش‌تر از دو دختر دیگر فریاد می زد، طوری که رگ گردنش سبز می