داستان کوتاه «آوای وحشیانه»

داستان کوتاه «آوای وحشیانه»

می خواهند حرف از دهنم بکشند. می خواهند حرف بزنم. می خواهند مجبورم کنند. کوششی بیهوده! نمی توانم حرف بزنم. دهان من به چاه خالی

داستان کوتاه «مادر آل»

داستان کوتاه «مادر آل»

مدتی بود که نمی‌توانست روی بغل بخوابد. رو بـه آسـمان طـاق‌بـاز می‌خوابید. شـکم بـاد کـرده‌اش روی او پهـن می‌شـد. در شـکم‌اش شورشی احساس می‌کرد که

داستان کوتاه «مرگ قو»

داستان کوتاه «مرگ قو»

بود نبود، زیر آسمان کبود فرمانروایی بود که خود را ملکۀ عقاب می نامید. ملکۀ عقاب چشمانی بزرگ، درخشان و به هم نزدیک، بینی بلند

داستان کوتاه «رولت روسی»

داستان کوتاه «رولت روسی»

هفته قبل الیاس صبح روز دوشنبه با خماری شدید از کنیاک خیابان های مستقیم و طولانی بلوار 26 را رکاب می زد و در این

داستان کوتاه «خشاب»

داستان کوتاه «خشاب»

فقط پدرم پاسپورت داشت و من هیچ. نزدیک مرز ایران بودیم که پدرم ایستاد و جلوی من را گرفت. _وقتی رسیدیم تو گپ نزن.سر تو

داستان کوتاه «بخت»

داستان کوتاه «بخت»

به نظرم زن عجیبی بود. تسبیح بلندی را در دستش میچرخاند و زیـر لب زمزمه هایی با خودش میکرد. عجیب بود چون در آن سـن

داستان کوتاه «روز آخر مکتب»

داستان کوتاه «روز آخر مکتب»

پدر گفت دربین علف ها و بوته ها خـودت را پنهـان کـن. مـن”گل زرین” را پشتت روان میکنم. اگـر همـراهم باشـی ازپشـت بایسکل می غلتی.

داستان کوتاه «لبخند لیلا»

داستان کوتاه «لبخند لیلا»

می ایستم جلو آینه‌ی تمام قد روبرویم. زن موطلایی که پیراهن آستین کوتاهی پوشیده و شلوار جینی به تـن دارد، صـورتم را توی آینه برانداز