تمامم! تمام تو را دوست دارم
چه نامی که نام تو را دوست دارم
گرفته رایحه از جان تو گلستانها
شمیم عطر تو پیچیده بین زندانها
از زمین خون تازه می جوشد چهره آسمان پریشان است
می روم راه با تنی مجروح، راه؟ نه! خط تلخ پایان است
به كاتب اين سطور دستور داده اى
بنويسد اين صفحه جا مانده از مقاتل
دلم دوباره به جوش آمد و تلاطم کرد
هوای خیمهات ای آفتاب سوم، کرد
همیشه منتظرم تا که ماه در بزند
سری به عالم من باز بی خبر بزند
تاریخ، هستی مرا زیر و زبر کردهست
اندوه من چشم تو را از گریه تر کردهست
میخواستم بخوابم و در خواب گم شوم
در برف، در سپیدی مهتاب گم شوم
تاکسی شکوفه را میبرد فرودگاه
شب پیاده میشود روی روسری ماه
ناگهان شروع شد با همان دو کاسه آش
این سهشنبههای خوش، نذرهای کاش... کاش...
ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺑﯿﮑﺮﺍﻥ
دخترم! مکن بازی، بازی اشکنک دارد
بازی اشکنک دارد، سرشکستنک دارد