باران سنگ از آسمان بر طبقِ سجیل است
این رسم برجامانده از خشمِ ابابیل است
راه خود رو که دیگران رفتند
نه چنان رو که دیگران رفتند
شمیم یاد تو در هر سری شناور باد
دلی که نیست هوایت در او؛ مکدر باد
همیشه سخت می گذشت همیشه وقت انتظار
زنی به جستجوی تو میان خالی قطار
از همان لحظه های آغازین از همان روز با تو همسفرم
سوختی تا که شعله ور باشم، مثل پروانه ای به دور و برم
به اشکت آبیاری می کنی گلهای قالی را
بهاری میکنی حال و هوای این حوالی را
آفتابی از گریبان سحر افتاده بود
نقش گام یک مسافر در سکوت جاده بود
ای همه صبح روشنم، عمر مرا تو کاستی
نیست نشان زِ مهرِ تو، جان پدر کجاستی؟
عاشق شده ام! هوای من بارانیست
دریاچه اندیشه من توفانیست
شمارۀ کوپن تازه یک صد و پنج است
و سهم هر سه نفر یک حلب غم و رنج است
اسیر خنجرم این آهن نمک نشناس
که پاره میکند این دامن نمک نشناس
می خواهم آوازی بخوانم تلخ، اندوه جان را کاهش تن را
از سال هایی که گرفت از من چشمی به رویت باز کردن را