حق پشتی و مرتضی علی مولایت
طغرایِ محمّدی لوا آرایت
از ابتدا که شده سازههای سنگر سنگ
بدل شدهست به یک گفتمان برتر سنگ
خداوندا تو که دانای رازی
برای هر غمی تو چاره سازی
آسودگی تو را دريافت
بی خوابی هايت را بر ما ببخش...!
این روزهای پرپر من در هوای تو
دل ذرّه ذرّه ذرّه شده از برای تو
عشق پیراهنی از شعله به جانم کرده
بعد، آوارهترین روح جهانم کرده
سکوت، ریشۀ آیین قریههامان بود
صدا، خلاف موازین قریههامان بود
کودک ایستاد
پارگی پیرهندر دهان دنده های لاغرش بود
گیتی برای من شده مانند گور؛ تنگ
چندان که گشته در دهنم انگبین؛ شرنگ
پر شد چنانچه کاسهای ازدرد، بیخیال...
روزی که برگها همه شدزرد، بیخیال...
ورق برگشته است و یار من گیسو پریشان است
دل دردانهاش آیینه از ساز خراسان است
ماه با آن منزلت در حوضِ ماهی کوچک است
کوه اگر باشم به چشمان تو کاهی کوچک است