تلفیق جالبیست حجاب سیاه را
وقتی احاطه می کند آن روی ماه را
کنار جاده می بینم همیشه پیرمردی را
میان چین پیشانیش پنهان کرده دردی را
لبانت قند مصری، گونه هایت سیب لبنان را
روایت می کند چشمانت آهوی خراسان را
سبدِ توت به سر، قَودهی گندم به بغل
شعر حافظ به لب و کوزه پر از شیر و عسل
وقتی سنگی به برکه ای بزنند
پرندگان...
ليلا مهاجر است كه حرفی نمی زند
آزرده خاطر است كه حرفی نمی زند
کنار چشمه در آورده پیرهن مهتاب
به اشتیاق سپرده به آب تن مهتاب
به آنان بگو
از شهرهایی آباد و آزاد که در خواب دیدهای...
آه، انسان به دست های خودش گور کرده است آرزوها را
زیر یک تل خاک پوشانده است خاطرات بلند افرا را
رقص تو با آواز تمبک بستگی دارد
شادی به این عشق مبارک بستگی دارد
آسمان یکسره جاخورد و زمستان بارید
درد پیچید به خود، گریه فراوان بارید
تو را از آب میگیرم تو را از بین ماهیها
اگر این گریه بگذارد، اگر این بیپناهیها