آوازهای غمگین مادرم بود
که در بساط پدر شلوار کردیهایش...
دریا پر از بغض است، تلخ و زمهریر است
مثل بلندی های دنیا برفگیر است
ذهنم تو را همیشه به تصویر می کشید
دردی عمیق در سر من تیر می کشید
می کشد مشکپاره را بر دوش با دوچشم همیشه تر حلزون
می رود، رود اشک را بکشد با خودش دور، دورتر حلزون
من التماس کهنه ی یک باور، داغ گلوی زخمی یک مردم
که بر خلاف هرچه بد اقبالی، ایمان به چشمهای تو آوردم
قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد
قلبت آماده ی یک چند تلنگر باشد
خواستم در گوشهی دیوار، در باشم، نشد
سوی آزادی مسیری مختصر باشم، نشد
گیسوانم را به دست باد و باران دادهام
چشمهایم را به آغوش خیابان دادهام
می شود یک کس بیاید با قلم، نی با تفنگ
یک کمی وسعت بیارد بر جهانِ تار و تنگ
بگذار چشمهای تو دریا شود پری
غرقِ نگاه پاک تو دنیا شود پری
خوشا کسی که عزیز و سعید میمیرد
میان معرکه او رو سپید میمیرد
دلم می خواهد این شب ها پریشان خودم باشم
کمی در خلوت آغوش دستان خودم باشم