بیا، دمبوره! بی تو ام دَم بُرید
هجوم خزان، شاخ و برگم بُرید
تو رفتی بال و پر فرسود و جان سوخت
غم دوری مرا تا استخوان سوخت
بدونت این جهان زیر و زبر باد
خدایش مثل من خونین جگر باد
هیچ كرزی چرا نمی فهمد لحن آرام اعتصابت را
یعنی در این هزاره ی سوم قلم و دفتر و كتابت را
فرصتى نيست دگر، قصهى پاييز نگو
رو به آبادى ام از غارت چنگيز نگو
هر تن که ز جمعِ انجمن میشکند
والله کمر و بازویِ من میشکند
مسافران كه يكايك پياده گرديدند
سه راه خون و سرك های مرده را ديدند
امشب تمام آینه ها را خبر کنیم
شب غنچه پرور است، به شوقش سحر کنیم
بی آنکه به انتظار، خون گریه کنند
بی آنکه ز زندگی برون گریه کنند
پس از این جز ادب عشق؛ رعایت نکنیم
از کسی جز لبِ پیمانه؛ حمایت نکنیم
فرشته بوده اى و جايت آسمان بوده
ستارگان همه دورت نگاهبان بوده
عجب تحویل میگیری نماز نابلدها را
به شور آوردهای در من هوالله أحدها را