سایهفگندهست باز یک شبِ ابری
شهر؛ غزالی که گشته طعمهٔ ببری
حالا به پشت پنجره پروانه ام هنوز
دیریست بی صدای تو دیوانه ام هنوز
زير لاك خود خزيدم پا و سر گم كردهام
رفته پرواز از خيالم، بال و پر گم كردهام
شبی که خم شدی و چادرت ز سر لغزید
به روی شانه و از شانه بیشتر لغزید
باران غم، بلندی دردی که جاری است
این رود اشک زمزمهی بیقراری است
کابل اگر امروز محنت بر تو پیروز است
جانم! تحمل کن فقط کار دو، سه روز است
جنگ آمد، عروسکم گم شد، کودک کودکی نکرده منم
وسط خاله بازی ام بودم، درد در من نهیب زد که زنم
رها تر از سر گیسوی باد در زندان
نشسته معنی باب المراد در زندان
به زودی قدرت بیقدرتان تسلیم خواهد شد
به جایش دولت بیدولتان تحکیم خواهد شد
مردان آفتاب دهن تکبیرهای قرمزی جادو
به لب دارند
راه نگران نبود
میرفت به سوی نرسیدن در خویش...
خیابانی که تو از آن کوچیده باشی
فقط ایستگاه شلوغی است...