خوب من خود را چه زیبا در دلم جا کرده ای
ماه واری در دل این برکه بلوا کرده ای
بهار رنگ ندارد به پیش دامن تو
به رقص آمده است آفتاب در تن تو
چیزی از من در تَنده پدر جا ماند
و با یک چهارم صورتزاده شدم...
یکی گمُ شد تک و تنها یکی این جاست سر درگمُ
یکی در گرمسار و دیگری در سردسیر رُم
بیکعبه گشت مکه ابابیل را بگو
فرعون سالم است برو نیل را بگو
در آسمان تلألؤ ماه و ستاره است
هر تکه ماه، دستِ یکی ماهپاره است
از آن شهری که شوق زندهگی را با خود آوردم
قبای خِفّت و شرمندهگی را با خود آوردم
خورشید، ماه، ماهی و انسان سیاهپوش
دریا و کوه و دشت و بیابان سیاهپوش
هر روز تازه میشوم از عطر واژهها
مشهد، حرم، نماز، زیارت، دعا، رضا
صبح تاریکی که جان آتش گرفت
کهکشان در کهکشان آتش گرفت
نه... روز خوبی نیست برای قدم زدن... سیگار کشیدن...
و فکر کردن به لب هایی که می گفت : دوستت دارم!
اما نمی دانی چه شبهایی سحر کردیم، کابل جان
زان روز یا آن شب که بی از تو سفر کردیم کابل جان