فرصت رسیده یار بیا غصه سر کنیم
جغرافیای کهنهی غم را سفر کنیم
دست من تا موى تو يك مقصد پر پيچ و خم
همتى كن تا رسانيم اين دو را يك شب به هم
دختران! شبانههای بیاميد
دختران! شکستهای بیصدا
بريز اى اشك بارانى بهارانى دلم خواهد
بخند اى گل كه بستانى گل افشانى دلم خواهد
ماییم و دستِ بالا با دستهای خالی
سرشار آرزوها با دستهای خالی
این چنین از بس که استغنای ما کم میشود
هر پدر گم کردهی فرزند مریم میشود
تو آن عجیبِ عجیبی جزیرۀ مبهم
که در غلیظی مِه میروی فُرو هر دم
آن روزگار باز نیاید دگر مخوان
پایید شب به لانه ای من از سحر مخوان
هر کجا مرز کشیدند، شما پُل بزنید
حرف تهران و سمرقند و سرپل برنید
پر کرده دود کوچه ما را چه میکند؟
آتش گرفت خانه، خدایا چه میکند؟
در میان کوچهها عطر اقاقی ریخته
خاطرات تلخ را کنج اتاقی ریخته
ليلا دیگر معشوق شعر ها نيست
که برای چشم ها، لب و گیسوانش کلمه خورد کنی…