مرا آتش بزن بر باد ده چون مشت خاکستر
به مرگم شاد کن این روحِ نا آرام و طغیان گر
سری شکست و شگفتا به سنگ خندیدیم
به جای فطر تجنگی، به جنگ خندیدیم
روی دوش نسیم پیغام از مستی خون و کاکل آوردند
رمضان است یا محرم که کربلا را به کابل آوردند؟
خیلی دیقم از برای رسم و فرهنگ وطن
خانهها و کوچههای کوچک و تنگ وطن
گفتم هزار مرتبه با خود: بس است، بس!
اما نشد که روی بگردانم از هوس...
با تو در کنج کافهیی متروک، بی تو در ناکجای این خاکم
بی تو چون دشت های لمیزرع، با تو چون کُردهای تریاکم
در تذکرهام، عاشق انسان بنویسید
از نسل ابومسلم و ساسان بنویسید
غزنی منم، با يك بغل تاریخ والایم
از کورههای آتش و باروت میآیم
اتفاق تازه بسیار است اما نیستی
لحظه ها از سوژه سرشار است اما نیستی
عقاب تیز چنگ ما مبارکت ستیغها!
به پیش بالهای تو نشد حریف تیغها
بیا با من! بیا همراه شو با من
بیا ای نازنین یارم! سحر نزدیک می باشد
امروز روز اول نوروز دیگری است
بعد از سلام، حال و هوا رو به بهتری است