خیابان ها افسرده بودند
پیاده روها محکوم به مرگ...
از همان روز که از دامن مادر آمد
از همان ساعت که دایه دم در آمد
امشب آماج خروش موجهای سهمگینم
می خروشد خون رخش تازه مرگان در جبینم
خواهم تو را ای ماه و می آرم به چنگ امشب
شور شکاری تازه دارد این پلنگ امشب
بار اول که دیدمت
به کوچ کشی فکر کردم...
پروانههای يخ زده محتاج ياری اند
محتاج آفتاب و هوای بهاری اند
ای روزهای ناخوش تب دار تکفیری
ای عصرهای بی سرود فصل دلگیری
من خودم را در حیات کوچکم نشناختم
کودکانه، واقیعأ دل را برایت باختم
حور وقتی در بهشت از عطر گل تر می شود
بر زمین می آید و اینگونه "دختر" می شود
خداوندا! ورق يكبار گرديد
نوار آخر شد و تكرار گرديد
آوازهای غمگین مادرم بود
که در بساط پدر شلوار کردیهایش...
ذهنم تو را همیشه به تصویر می کشید
دردی عمیق در سر من تیر می کشید