ما رایت الا غم، بر دلم قدم بگذار
چادرت شفا دارد تا ابد سرم بگذار
یکبار کشتی باز هم یک بار دیگر میکشی
قربان تیغ کافرت، هر بار بهتر میکشی
با وجود این که غم داریم باید عید کرد
لااقل یک چند روزی بر خوشی تاکید کرد
من هراتم زیر پای لشکر چنگیز خان
چون خراسان تکه تکه، مثل کابل نیمه جان
آدمی پرنده نیست
تا به هر کران که پرکشد، برای او وطن شود...
چشم بسته میشناسم جای پایت را
و آن طنین گام های آشنایت را
باید صبوری را بیاموزم ز ناجوها
کوچیدن از رویای خود را از پرستوها
تب کرد خاک و تیرهی انسان تباه شد
شرمنده باز چهرهی خورشید و ماه شد
درخت و چشمه و صحرا شروع شد از صفر
برای ما و تو دنیا شروع شد از صفر
باید تو را پیداکنم، باتو خودم را هم
آخر تو را من دوست دارم دوست حالا هم
کابل اگر حتیٰ اتاق کوچکی باشد
کابل ولو بازیچههایی کودکی باشد
مثل روحی که به هر جا برود
بکشاند بدنش را با خود