عشق روشن می کند رایانهی رویای من
می نشیند دل به پشت میز دفتر؛ جای من
سلطان خوابهای پریشانم
میخواهم از تو روی بگردانم
بیعشق خود را تا ابد انسان نمییابد
آهنگ عاشق هیچ…؛ گاه پایان نمییابد
یکی را آب از تو می گیرد
یکی را آتش...
شکوفه ریخت، چمن پیر شد، بهار گذشت
نیامدی و بهارم به انتظار گذشت
جانا منشین مگو که تنها شده ای
برخیز که همبستر دریا شده ای
بعد از شما یعنی دوجین گلدان خالی
یعنی دو تا پیراهن خشک سفالی
به مردم وطنم من رجوع خواهم کرد
به ريشه های تنم من رجوع خواهم کرد
توفندهباد سِکهیگردون بهفال تو...
آموزگارِ پهنهی گیتی مدال تو
دیوانه شدم تا که چشیدم ز سبویت
لا حول و لا قوة الاّ گل رویت
صدای گریه هایم در غروب سرد یادت هست؟
که می گفتم : مرو، این جا بمان، نامرد! یادت هست؟
دود چراغِ موی تو مجمر به پا کند
ابرو مگو! که شدت خنجر رها کند