پرواز را به خاطر ميسپارم "فروغ"
و جاودانه زيستن را نيز
زمین سنگی سرگردان
که میرود به سوی سقوط...
از خشم تبر کاج و سپیدار فرو ریخت
سروی به بلندای قد یار فرو ریخت
دلتنگی ام شبانه که بسیار می شود
در من گلیم درد تو هموار می شود
عکس تو در قاب و نگاهت سمت دیوار
سویم نگاهی کن برای آخرین بار
میگفت بر سر ما یک پولک آسمان نیست
یک پولک آسمان چیست، یک دست سایبان نیست
عشق می آید که دل یکباره شاعر می شود
پاره پاره می شود هر پاره شاعر می شود
نی پیامی داد، نی دروازه یی زد عاشقی
بی اجازه مثل شعر تازه آمد عاشقی
آنی که از من یادها را می برد با خود
عاشقترین فریادها را می برد با خود
جای زره ردا به برش دارد این جوان
اذن نبرد از پدرش دارد این جوان
وقتی که غرق غصه و دلتنگی، راهی به جز فرار نخواهی داشت
جز چشمهای خسته و خونآلود، جز قلب بیقرار نخواهی داشت
دلتنگی او علت اشک مدامم بود
تنها در این دنیا همین اندوه رامم بود