در تو هزاران وطن هنوز بیدار است
محبوب من!
با من از دست هایت... از پیشانی ات...
و از آفتاب تندی که بر آن می تابد...
مثل زیبایی تو تنهایم، مثل تنهایی تو زیبا نه
ای گل سرخِ غرق در گل سرخ
بیا که پرچم خورشید را بلند کنیم
به زلف باغچه ها شعر تازه بند کنیم
مادرم دهقان بود... پدرم دهقان بود
مَردمِ ده همه دهقان بودند...
نی تعارف با کسی داری نه دل دل میکنی
ناگهانی خویش را یک دفعه نازل میکنی
خشکیِ چشمانم دلش باران طلب دارد
امواج فریادم دلش طوفان طلب دارد
دو لبخند غزل، رقص سپیده مریم و یلدا
دو سیبی باغ همسایه که میرقصند در دریا
پدرم روی چهرهی ماتش، چینِ ناچاری وُ تحمل بود
همدمِ چشمهای نمناکش، جانمازی پُر از توکُل بود
مولوی! محسور خود کردی جهان را
در کلامت غرق کردی آسمان را
مرا ببر به بلندای روستایی که
خبر فقط خبر عشق و عاشقی باشد
سطرهای بنفش نگاهم را خط خط می کنند
عبث!