این همه فاصله را دور و برم نگذارید
راه دور است ولی بی خبرم نگذارید
خسته ام زين روزهاى ملهمه
از زمان ها، از مكان ها، از همه
قدمی مانده که دنبال خودم برگردم
نفسی نیز که از حال خودم برگردم
به استناد حدیثی دلم چه عاشق بود
سند مطالبه کردند... «قالَ صادق» بود
بی طرح، بی مقدمه، بی سر، شروع شد
این مثنوی، به شیوه دیگر شروع شد
شهروند استرالیا شدی
خوش به حالت از وطن جلا شدی
ای آسمان ستاره تسلیم من، چه شد
ماهی که بود یک سره تقدیم من چه شد
شکوفه میکند سیم خاردار
تا با صداهامان میگذریم در یکدگر...
از یک نژاد و رنگ نه از یک سیارهایم
انسان به خویش آ که ز یک گاهوارهایم
بیرون نرو، در خانه با من باش، بیرون هوا سرد است، بوران است
هرجا به جز این چاردیواری، رنج است، دیوار است، زندان است
تخته سنگیام که سیلیهای باران خورده است
سالها مشت و لگد از دست طوفان خورده است
اگر چه خویش را در ابتلایت امتحان کردم
همیشه شرک را در سجده های خود نهان کردم