دارم دلی میان دو خاک از میان جدا
با این یکی مجاور و از پیش آن جدا
وقتی که میآیی کنارم شاد خوشحالم
از دست دلتنگی و غم آزاد خوشحالم
سلام ای مرقدت از صبح بیت النور زیباتر
سکوتت از صدای خندههای حور زیباتر
تا با دو پای کوچک تو هر روز، دل را به انتظار بگردانم
تو کودکانه می دوی و با تو خود را به افتخار بگردانم
کسی به ماه، کسی یافت در زمین، کاری
برای بنده هم ای عشق برگزین کاری
قیامت میشود روزی که از من رو بگردانی
جهان را بر سرم با یک خم ابرو بگردانی...
خطر همیشه به دنبال من کم و بیش است
جهان به دیدهی من نوش نیست چون نیش است
ای آن گل که جان دادی در، آغوش بابایت
ای سی پارهقرآنم دل بستم به نجوایت
خوشم می آید از آب و هوا تا یار می آید
غزل میروید از آیینه ها، تا یار می آید
بمان برادر من، وقت، وقت رفتن نیست
بمان، شتاب مکن، وقت، وقت مردن نیست
درماندهای، آشفتهای، تنها تباری
گم کرده راهی هستم از مَدیَن دیاری
تو نیستی که ببینی غم جهان مرا
زمین تنگ و قفسهای آسمان مرا