شوهرم قریه دار كوچه ماست
نان و گندم به خانه خروار است
دو رهبر خفته در بين دو بستر
دو عسكر خسته در بين دو سنگر
یك سبد آیینه در چشم سیاهت داشتی
غربت دیرینه در افسوس و آهت داشتی
آن خیابان های دور آن روزهای ناامید
آن درختان بلندِ سایه داران سپید...
پیرمردِ گدا سر کوچه سخت سرگرم رمل و گفتار است
میشود ساکت و سراپا گوش سر ساعت که وقت اخبار است
حق با سکوت نیست اما دهان بسته ما را شکسته اند
حق با سکوت نیست، صدا را شکسته اند
سایهام؛ در پیش پای یار، عادت میکنم
عادتی دارم که با هر کار عادت میکنم
دیشب نظری به سوی دریا کردم
اندیشۀ غم گره گره وا کردم
چارانهی من جان و جهان است مرا
یعنی که شبیه سایبان است مرا
تو ای سر چشمه پیدایش تنگ عسل در من
تو می آیی و پیدا میشود حس غزل در من
هر دو کان باد، هر دو شلغم اند
چار سو درد است اما بی غم اند
از چشمهایم جای اشک آواز میریزد
از حرفحرفم آیت پرواز میریزد