خودم را با چه رویی بنده ات باید بنامم من
که در عمر بشر یک بنده مانند علی داری
که خاک و خون شد و نابود شد زنی در من
و لکهدار تر از قبل، دامنی در من…
یک روی سکه نقشِ مرا باژگون زدند
روی دگر شکوه من از حد برون زدند
صدا شد صدایش نمِ صبحدم داشت
زنی که گلوگاهِ او زنگِ غم داشت
در تو
سرنوشت تلخی رقم می زند
گنجشک گشنه مانده در لانه در قرنطین
دیوانه در قرنطین، در خانه در قرنطین
از این دریای هولانگیز تا لنگر درآوردم
به جای بادبان، از شوقِ ساحل پر درآوردم
مقابلش که رسیدم نشستم آه کشیدم
دو خط ساده ی ممتد در آن نگاه کشیدم
نه ریشه ی گیاهی آب می نوشد
نه برگی از شاخه فرو می افتد
از صبح ما سپیده نه، خون آتشک
زده خون آتشک زده از رگان ترک زده
آهوی ختن طرح نو انداز در این باغ
تا خنده زند حافظ شیراز در این باغ
مکن به خون من آغشته، شام آخر را
سبد بگیر عنان دل مسافر را