این پیاده میشود، آن وزیر میشود
صفحه چیده میشود، دار و گیر میشود
من آن شمعم كه عمری در شرار خویش میسوزم
چراغ لاله ام، روی مزار خویش میسوزم
شب قدر است، شود سال دگر زنده نباشی
سعی کن ای پسر خوب که شرمنده نباشی
چه بی قرار و چه بی بغض و بی کلام، وطن!
من آمده به تماشای تو، سلام وطن!
خون از بر و دوشِ آسمان گل بدهد
آتش ز زمین قیامتِ کل بدهد
طبلِ کشتار مزن، فتنه مران ای قاتل
بیش از این خیره مشو، کور مخوان ای قاتل
نخواه رنج مرا مثل موت طولانی
نخواه عمر مرا مثل دامنت کوتاه
باران گرفت، تر شد و از کوچه خانه رفت
مانند کفتری که از آنتن به لانه رفت
رندی از رودک زیبای سمرقند مرا
هدیهای داد و ز خود برد به لبخند؛ مرا
ای جنّتِ ناتمامِ دنیاییِ من
ای زمزمهسازِ شور و شیداییِ من
تا نگاهم با نگاهت همزبانی میکند
دل درون سینه ام آتش فشانی می کند
وقتی که گریه میکند او روبهروی من
میآید از چهار طرف سیل، سوی من