افتد گذرش سمت دو راهی که منم
باران بدهد دست گیاهی که منم
آقا بگو به پنجره ها بازتر شوند
با مژده ی رسیدن تو خوش خبر شوند
عاشقتر از من هیچکس پیدا نخواهد شد
مهتاب در چشمان من زیبا نخواهد شد
بس کن به سمت باد، دویدن را
با سر به پای هرکه خمیدن را
دیوانه عشق را
در روبهرویِ حادثه...
تا دیدمت ندیدم خود را و دیگران را
لرزیدم و شنیدم تار و ترنگ جان را
نقاش ازل به پرده های دل من
تصویر تو را کشیده جای دل من
گدایی کرده از عزت چه گوییم
به پای غیر از غیرت چه گوییم
دیدمت صبحدم در آخر صف، کولۀ سرنوشت در دستت
کولهباری که بود از آن پدر، و پدر رفت و هِشت، در دستت
ناله به دل شد گره، راهِ نیستان کجاست؟
خانه قفس شد به من، طرفِ بیابان کجاست؟
انگار روزگار من اصلا عوض نشد
این زندگی بدون تو بر من عوض نشد
رها ز قید زمان، راز دیگری دارد
دو چشم شرقی او ناز دیگری دارد