به خط کوفی خوانا، نوشته تا آمد
به استخاره نشست، "اِرجِعی اِلی" آمد
هرچند وضع جملهجهان زار و درهم است
کابل سیاهبختترین شهر عالم است
تو میروی و غمات عاشقانه میماند
کنارم این دل پر از بهانه میماند
چشمی اگر به سيب و به حوا نداشتم
آدم نبودم و غم دنيا نداشتم
نمى پرسى چرا امشب، دلم شوق دگر دارد
به باغستان آغوشت، هواى يك سفر دارد
امروز شنبه، اول ماه جنون است و
سال هزار و چند صد پیمانه خون است و
هرچند خسته ایم و به زانو فتادهایم
لاکن چو کوه پشت شما ایستادهایم
چه میشد پیش از آن که کشته بودم باور خود را
چهل منزل به روی نیزه میبردم سر خود را
برای رئیسجمهوری نمینویسم
که هر صبح مسواک میزند تا از صلح بگوید...!
زمانهییست پر از شور و شر، فغان! افسوس!
شده سکوت زبانِ پرندگان، افسوس!
کابل بهدوش میکشد امروز، صدها تن بدون سرش را
مرگ آمدهست تا که برقصد، در شهر مردهگان هنرش را
بر گربه ای که دست کشیدم پلنگ شد
ماهی نگاه داشته بودم نهنگ شد